یه مدت خیلی از خودم دور بودم، یه مدت که نه سه سال........ سه سال از زندگیمو بخاطر کلی اشتباه از دست دادم. خدایا من از تو هم داشتم دور میشدم. دقیقا توی لحظه ای که هیچ کسی نبود که تکیه به شونه هاش بکنم. منو برگردوندی، به زندگی ،به انسان بودن، منو به خودم برگردونی به اون چیزی که باید باشم. این سه سال همش نقش بازی میکردم . همش اما حالا دیگه اومدم که خودم باشم....:
یک انسان
میخوام به اسم خودم وبلاگ بزنم . بابا جون من خودمم نه کس دیگه . مهم این نیست که کسی بخواد یا نه مهم اینه که یادم نره منم مثل همه آدمم. خدایا امروز به من درس بزرگی دادی . ازت ممنونم. حالا به عمق این شعر پی میبرم:
یا رب نظر تو برنگردد/ بر گشتن روزگار سهل است.
و به این نکته ایمان پیدا کردم: « باور روز برای گذر از شب کافیست.»
میخوام از نو شروع کنم و میدونم این وبلاگ شاید خیلی باز دید کننده نداشته باشه اما میخوام هر کی اومد و یاعلی گفت تا آخر به پاش باشه. اولین بازدید کننده را هم که میدونم عاطفه خانم عزیزم رفیق شفیق و همیشگیم. اما بقیه را نمیدونم.
به نام کسی که غیر از اون هیچوقت هیچکس نبود. واسه اولین پستم همینو بگم که دلم نمیخواد واسم رفیق نیمه راه بشید یا نیاید یا اگه میاید تا آخرش بمونید.