امروز میخواستم واسه خونه تکونی برگه های کنکور های آزمایشیم رو دور بریزم ، تقریبا همشو بخشیده بودم چند تا بیشتر نبود. روی یکی از برگه ی سوالا سر کنکور حس شعرم گرفته بود. البته بین خودمون بمونه کلا توی تمام کنکورهای آزمایشی همین حس میومد سراغم. اصلا منظورم این نیست که بس وقت زیاد میاوردم حوصلم سر میرفت شعر میگفتم هاااااااااا
اینم اون شعر:
کاش من هم جای او بودم
کاش جای شاپرک بودم
تا توان زیست در من بود
در درون پیله ام بودم
نه هوای پیله غمگین بود
نه صدای مرگ آنجا بود
تا دلم از پیله غمگین شد
پیله ام را ترک میکردم
با دو با ل نرم و زیبایم
عشق را آغاز میکردم
عشق پرواز و رهایی را
با خودم آواز میکردم
عمر من کوتا ه بود اما...
راست بود و با صداقت بود
کاش من هم جای او بودم
کاش جای شا پرک بودم
کاش.... اما حیف من اینم
دختری تنها و غمگینم
پیله ام در شهر زندانیست
عشق هم در شهر ما فانیست
عمر ما طولانی است اما
راستی در عمر ما جا نیست
کاش جای خانه ای چون قصر
پیله ای تاریک و تنها بود
جای آن پول و همه ثروت
اندکی هم عشق با ما بود
کاش من هم جای اوبودم
کاش جای شا پرک بودم...