سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه بنده در دل شب با مولای خود خلوت کند و به مناجات پردازد، [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
خدای عاشق
عید مبارک
  • نویسنده : زهره:: 86/12/26:: 5:58 عصر
  •  

     

    بالاخره عید هم با هزار درد سر از راه رسید. عید همتون مبارک. من سر سفره هفت سین همتون و یاد میکنم شما هم یادتون نره ها......

    عید پیشاپیش مبارک.


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    شاپرک
  • نویسنده : زهره:: 86/12/23:: 10:14 صبح
  •  

    امروز میخواستم واسه خونه تکونی برگه های کنکور های آزمایشیم رو دور بریزم ، تقریبا همشو بخشیده بودم چند تا بیشتر نبود. روی یکی از برگه ی سوالا سر کنکور حس شعرم گرفته بود. البته بین خودمون بمونه کلا توی تمام کنکورهای آزمایشی همین حس میومد سراغم. اصلا منظورم این نیست که بس وقت زیاد میاوردم حوصلم سر میرفت شعر میگفتم هاااااااااا

    اینم اون شعر:

     

    کاش من هم جای او بودم

    کاش جای شاپرک بودم

    تا توان زیست در من بود

    در درون پیله ام بودم

    نه هوای پیله غمگین بود

    نه صدای مرگ آنجا بود

    تا دلم از پیله غمگین شد

    پیله ام را ترک میکردم

    با دو با ل نرم و زیبایم

    عشق را آغاز میکردم

    عشق پرواز و رهایی را

    با خودم آواز میکردم 

     

     

     

    عمر من کوتا ه بود اما...

    راست بود و با صداقت بود

    کاش من هم جای او بودم

    کاش جای شا پرک بودم

    کاش.... اما حیف من اینم

    دختری تنها و غمگینم

    پیله ام در شهر زندانیست

    عشق هم در شهر ما فانیست

    عمر ما طولانی است اما

    راستی در عمر ما جا نیست

    کاش جای خانه ای چون قصر

    پیله ای تاریک و تنها بود

    جای آن پول و همه ثروت

    اندکی هم عشق با ما بود

    کاش من هم جای اوبودم

    کاش جای شا پرک بودم...


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    حرمت........
  • نویسنده : زهره:: 86/12/20:: 11:23 صبح
  • یه جورایی دفعه قبلی که شعرم و نوشتم بهم مزه داد این دفعه دوباره شعرمو نوشتم ببخشید که مجبورید تحملش کنید:

     

     

    به حرمت ستاره بذار چشات بباره

    به حرمت آسمون توی نگاهم بمون

    بذار که این لحظه ها هر جوری میخواند برند

    تو مثل رنگین کمون همیشه زیبا بمون

    به حرمت شقایق واسم بساز یه قایق

    به حرمت قاصدک عشق منو بکن هک

    روزای این زمونه مثل تگرگ  میمونه

    بیا و آفتابی شو مثل دل یه کودک

    به حرمت چشمی که تا خود صبح بیداره

    نذار بخوابه چشمات تاوقتی ماه بیداره

    اینجا شباش آسمون قحطی لالاییه

    بخاطر زندگی اشکای ماه جاریه

    مثل سهیل بی وفا نمون برای این ماه

    تو مثل خورشید بمون که ماه بی اون خالیه

    خلاصه که این زمون حرمت عشق و نشکن

    بذار بباره چشمات اما دلی و نشکن


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    به نام نامی هو
  • نویسنده : زهره:: 86/12/16:: 12:44 عصر
  •  

     

    سلام امروزمیخوام واسه پست جدید این وبلاگ یکی از شعرهای خودم و که حدود یک سال پیش گفتم و براتون بذارم ، خیلی خوشحال میشم اگه نظرتون و درموردش بگید:

     

     

    شروع کن از سر خط ، به یاد اون همیشه

    به یاد اون که بی اون ، هیچی شروع نمیشه

    واسه تو مینویسم میگند که اون بالایی

    فاصله ها  زیاده ، اما کنار مایی

    گفتم نگم کی هستم اما تو که میدونی

    تو ته خط عشقی ، آخر مهربونی

    این نامه از یه دختر میون این آدمهاست

    نه عاشقه نه معشوق تنها ترینش خداست

    میخوام بگم که سخته جبران اون حماقت

    اما اگر که میشه میخوام دوباره فرصت

    معنی این بیتمو فقط خودت میدونی

    نه چون خدایی چونکه تو پوست و استخونی

    بعد از اینا خدا جون ازت سوالی دارم

    چرا آدمها پا رو احساسشون میذارند؟

    مگه خودت عشق و توقلبای ما نذاشتی؟

    چرا وقت جدایی میگند از ما گذشتی؟

    بعضی آدمها راحت بازی میدند دلها رو

    آخر سر میشکنند دلهای عاشقارو

    خدا چرا اینارو عذابشون نمیدی؟

    چرا فنا نمیشند؟ چرا جواب نمیدی؟

    شرمنده ام ، دوباره زبون درازی کردم

    منو ببخش با حرفام غم هامو خالی کردم

    تو اونقدر بزرگ و پاکی و مهربونی

    که تو نگاه خاکیم محاله که بمونی

    نامه دیگه تموم شد ببخش اگه زیاد بود

    حرفهای خاکستریم ببخش اگه فنا بود

    آخر نامه میگم: این دختر زمینی؛

    هرجاکه باشه میگه : همیشه نازنینی...

     

     


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    به دعای شما احتیاج دارم
  • نویسنده : زهره:: 86/12/14:: 12:12 عصر
  •  

    برای هزارمین بار کابوس دیدم. همیشه تمام روز و در انتظار شب بودم تا بیاد و بخوابم. تنها راه آروم شدنم شب بود. عاشق خواب بودم. اما حالا ...

    نمیدونم با این کابوسها چیکار کنم. به کی بگم؟؟ هیشکی نمیتونه درکشون کنه. یه چیزی میگم بهم نخندید. راستش... میدونید چیه؟؟ این روزا از شب هم میترسم. اصلا از همه چیز میترسم. ا ز این سیاهی، از این شبهای مرگ، از موندن ، از رفتن،از دوری دوستام ، از کنار دوستم،از این چیزی که هستم،‏از این چیزی که هست، از آدما ، اصلا ازخودم هم میترسم. خیلی سخته که شبی که همه تو خواب نازند یه دفعه از خواب بپری و شب و با وحشتی که تو ی خواب حس کردی با هزار بار خوابیدن و بلند شدن به صبح برسونی. بعد صبح یه جوری واسه همه نقش بازی کنی که روز خوبی داشتی. دیروز معنی تمام این کابوسها رو فهمیدم. تمامش راست بود. حقیقت داشت. اما چه فایده . هیچ راهی نداشت که از شرشون خلاص بشم. یعنی از بین رفتن این کابوسها دست من نیست دست یکی دیگه هست. یه جورایی حالیش کردم اما اون.....به قول خودش ته دلش هیچی عوض نمیشه. بچه ها واسم دعا کنید. تنها لحظه های آرام زندگیم شبها موقع خواب بود که اونم از بین رفت. واسم دعا کنید.

     


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
       1   2   3      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 37813
    بازدید امروز : 1
    بازدید دیروز : 4
    ............. بایگانی.............
    تابستان 1387
    بهار 1387
    زمستان 1386
    پاییز 1386
    تابستان 1386

    ........... درباره خودم ..........
    خدای عاشق
    زهره

    .......... لوگوی خودم ........
    خدای عاشق
    ....... لینک دوستان .......
    یکی از بندگان خدا (ه.ت)
    من و عشق و دلتنگی
    زخمی تازه
    خدا حافظ پلوتو کوچولو

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........