سلام ببخشید که دیر اومدم. امشب شب شهادت حضرت فاطمه هست اگه دلت شکست واسه یه دل شکسته دعا کن. این شعر از آقای امیر حسین میر حسینی از زبان حضرت فاطمه خطاب به حضرت علی هست امیدوارم خوشتون بیاد:
در شهر مهر و عاطفه پیدا نمیشود
یک تن چومن فدایی مولا نمیشود
هجر پدر، غریبی شوهر، فغان طفل
مظلومتر ز فاطمه پیدا نمیشود
میخواستم که حق تو را گیرم از عدو
باور بکن علی به خدا تنها نمیشود
کارم گرفته از شفا وقت رفتن است
دیگر حریف زخم تن اسما نمیشود
برق آنچنان گرفت ز چشمم عدوی تو
دیگر به چشم همسرت بینا نمیشود
مجروح دست و قد کمانی رخم کبود
زهرا دگر برای تو زهرا نمیشود
زهرا دگر برای تو زهرا نمیشود
---------------------------------------------------
گاهی اوقات از دیوار میترسم. نکنه اونم خراب بشه. اگه خراب بشه من چیکار کنم؟ دیگه هیچ تکیه گاهی ندارم.کاش بارون بیاد خیلی دلم گرفته. معصومه بهم میگه نباید بغض کنم میگه باید خودم و خالی کنم. اما کجا؟ چطوری؟ من تنهایی بلد نیستم. دیروز با الهام حرف زدم دوباره حالش بد شده بود دکترا گفته بودند نباید اینطوری میشد. دیروز اعلامیه یه پسر همسن اونو دیدم. اونم از ام اس مرده بود. مگه آدم تحمل چند تا درد و میتونه داشته باشه؟ میگند خدا به هرکس اندازه ی صبرش درد میگه . خدایا من که ایوب پیامبر نیستم. هنوز با خودم کنار نیومدم. درون خودم درگیرم. اما دیگه به آدما فکر نمیکنم. نمیدونم به چی فکر میکنم. شاید به هیچی. شاید اصلا زنده نیستم. نکنه مرده باشم؟؟ تو زندگیم خیلی ها خیلی بلاها سرم آوردند اما این آدما.... بخشیدنشون خیلی سخته. اما من مثل اونا اهل کینه و نفرت نیستم. دیروز یکی ازم خواست واسش آرزوی مرگ کنم. کسی که همه دوستش داشتند. توی دلم بهش خندیدم. یه لحظه به مرگ خودم فکر کردم. مطمئنم به سال نکشیده همه فراموشم میکنند. همه. ازهمشون میترسم.
حرفامو به دل نگیرید. اینجا تنها جای تنهایی منه. حتی حضرت علی سرش و توی چاه میکرد و درد و دلش و میگفت. اما اینجا واسه من هیچی نیست. واسه همینه که اینجا مینویسم. کاش هیچوقت به این شهر نیومده بودم. کاش هیچوقت از دل کثیف آدمهاش باخبر نمیشدم. غریبی خیلی سخته. خیلی. من که مردم اما به شما پیشنهاد میکنم هیچوقت از وطنتون دور نشید. غریبه ها در کمینند که نابودتون کنند.
دلم را هیچکس باور نداشت
هیچکس کاری به کار من نداشت
بنویسید بعد مرگم روی سنگ
با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ
او که خوابیده است در این گور
بودنش را هیچکس باور نکرد
---------------------------------------------------
جا نزدم
نویسنده : زهره::
87/2/12:: 9:48 صبح
به خدا این جا زدن نیست. اما دیگه خسته شدم. من خیلی مشکل داشتم . خیلی......
خودتون بگید چند بار نوشتم که میخوام از نو شروع کنم. چند بار دوباره بلند شدم. چند بار؟؟ همش از نو شروع کردم. گذشته رو فراموش کردم. گفتم میگذره و گذشتم. حتی وقتی دلم از دوستم شکسته بود واستون نوشتم که میرم باهاش صحبت میکنم. اما همه چیز دست من نیست. هر بار که اومدم بلند شم آدما انداختنم زمین غرورم و زیر پاهاشون له کردند. قلبم و تیکه تیکه کردند . کمرم زیر بار نامردیشون شکست. واسه همه محرم شدم و بهم گفتند مجرم. همه جوره تحقیر شدم. با دوستم که اومدم حرف بزنم تا اومدم شروع کنم گفت : « من حرفی واسه گفتن ندارم.» .
همه جوره باهاشون کنار اومدم. اما وقتی فهمیدند که محتاج یه دوست هستم همشون کنار زدند. جالب اینجاست که همشون هم ادعای رفاقت داشتند. این روزا یه حرفایی میشنوم ، یه حقیقتهایی واسم آشکار میشه ، دست یه آدمایی داره واسم رو میشه که داره دیوونم میکنه. مثل خوره افتاده به جونم. بعضی از امتحانای خدا خیلی کمر شکنه. ناشکر ی نمیکنم.میدونم که خیلی دوستم داره میدونم که هوامو داره. میدونم که خدای عاشق من همیشه عاشق ترینه. کم نیاوردم. اگه کم آورده بودم چوب خلاصی به زندگیم میزدم. داره توی زندگیم یه تغییر بزرگ به وجود میاد . میخوام از آدمای اطرافم دل بکنم. دیگه محتاج دوست نشم.
از منی که این آدمهارو شناختم به عنوان یه خواهر کوچیکتر همیشه این تجربه ها یادتون باشه که شما گرفتار بلای من نشید:
هیچوقت واسه هیچ آدمی از درداتون نگید.
هیچوقت محتاج رفاقت هیچ آدمی نشید.
هیچوقت به هیچ آدمی اعتماد نکنید.
هیچوقت از هیچ آدمی خواهش نکنید.
هیچوقت از هیچ آدمی عذر خواهی نکنید(تا وقتی نفهمیدید که فهم و درک داره).
هیچوقت به هیچ آدمی محبت نکنید ( تا وقتی نفهمیدید که فهم ودرک داره.)
هیچوقت از هیچ آدمی محبت نخواید.
هیچوقت اجازه ندید آدمیکه همیشه سرتون منت میذاره براتون به اندازه یه پرکاه کاری انجام بده. چون تا آخر عمرش یا به روتون میاره یا واسه همه تعریف میکنه.
امتحانای میان ترمم تموم شد اما حتی یک کلمه هم نخوندم . منی که ترم پیش شاگرد دوم شدم این ترم تمام امتحانامو افتضاح دادم هیچ درسیمو هنوز نخوندم . وسط امتحان بلند میشدم برگه ی نیمه خالیمو تحویل استاد میدادم و جلسه امتحانو سریع ترک میکردم و همه با تعجب نگاهم میکردند. میدونم اینم یه امتحانه از طرف عاشق ترینم. نه کم آوردم . نه جا زدم. نه از زندگی سیرم. نه از خدا دلگیرم. فقط فرصت میخوام . میدونم تا دیر نشده باید همه کارارو راست و ریس کنم . فقط واسم دعا کنید....
یا حق.
---------------------------------------------------
پایان
نویسنده : زهره::
87/2/3:: 11:41 صبح
بخاطر وجودی که فقط بخاطر محبت داشتن تحقیر شد.
بخاطر روزهایی که از شب سیاه تر و تاریک تر بودند.
بخاطر شبهایی که با بیقراری به صبح رسیدند.
بخاطر تمام یارانی که در حساس ترین لحظه ی زندگیم دست روزگار ازم گرفت.
بخاطر رفیقی که نا رفیق شد.
بخاطرقلبی که شکستند و با غرور واسه خودشون شکستنش و جشن گرفتند.
بخاطر تمام اونایی که قول دادند که همراه باشند اما توی حساسترین و غریب ترین لحظه های زندگیم بی بهونه جا زدند.
بخاطر تمام تهمت ها و زخم زبونهایی که شنیدم و هیچ وقت نتونستم خالیشون کنم.
بخاطر حسرت.... حسرت فقط داشتن یه دوست بین این همه غریبه.
می نویسم :
پایان
---------------------------------------------------
تمام دوستان این وبلاگ دیگه از بس واسشون از غم هام گفتم خسته شدند. اما میدونید نوشتن توی این وبلاگ خیلی آرومم میکنه. تصمیم دارم با مشکلاتم بجنگم.میخوام با کسی که این روزای تلخ و داره واسم ورق میزنه صحبت کنم. ما هم دیگه رو دوست داریم لا اقل من میدونم که دوستش دارم اما ... دو تا آدم متفاوتیم. قراره شصت روز دیگه باهم ، هم اتاقی باشیم. پس بهتره یا هم نفس هم باشیم یا بی قید هم. میخوام که کنار هم باشیم اما نه به قیمت از دست دادن خودم. بچه ها واسم دعا کنید. اگه مشکلم حل شد که هیچ اما اگه نشد....
برنامه های دیگه ای دارم که خبرتون میکنم. اما مطمئن باشید که دیگه نمیذارم زندگیم خراب بشه. من اشتباه میکنم. اما یه اشتباه و دو بار تکرار نمیکنم. واسم دعا کنید .
---------------------------------------------------
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
---------------------------------------------------